سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) – آرمان صائمی

 

ما را نوشتند از ازل دیوانه ی عشق

دیوانه ها جمع اند گرد خانه ی عشق

درمان نداردعشق جز پیمانه ی عشق

پرواز کردم با جنون تا لانه ی عشق

 

زنجیری ام...زنجیریِ موی حسینم

من تا قیامت بنده ی روی حسینم

 

عمریست درگیر ابوسجاد هستم

دلداده ی هرکه به او دل داد هستم

در بند عشقش هستم و آزاد هستم

خانه خرابِ او شدم...آباد هستم

 

ارباب من عشق است...عشق عالمین است

ذکر تمام انبیا هم یا حسین است...

 

بالاترین نقطه درعالم زیر پایش

اعجاز کرده نخ نمایی از عبایش

من را جلا دادند بین روضه هایش

دیوانه ام...دیوانه ی کرب و بلایش

 

آری حساب عاشقانش بی حسابیست

لبهام از بس دم زده از او شرابیست

 

کار تمام ما قیامت با حسین است

کار دلم هرگز نماند تا حسین است

بوی خدا آکنده است هرجا حسین است

ماندم خداوند حق تعالی یا حسین است؟

 

سر میگذارم زیر پایش روزی آخر

جان می دهم در کربلایش روزی آخر

 

در دلبری اسطوره ی لیلا تو هستی

خورشید هستی قبله ی بالا تو هستی

فکر و خیال و نان و آب ما تو هستی

لب تشنه ای هرچند که دریا تو هستی

 

ای حا و سین و یا و نون جانم فدایت

ای عین و شین و قاف می میرم برایت

 

فطرس از اعجاز نگاهت پر گرفته

یک زندگی تازه را از سر گرفته

دامانتان را بعد محکم تر گرفته

جبریل از خاکت گل قمصر گرفته

 

درمان هر دردی و تو آب حیاتی

آب حیاتی بعداز آن باب نجاتی

 

بالانشین!جای سرت بر نیزه ها نیست

جای تنت والله زیر دست و پا نیست

ای بی کفن!حق شما که بوریا نیست

خون خدا که جاش در تشت طلا نیست

 

انگشرت را کاش میدادی حسین جان

روی زمین لب تشنه جان دادی حسین جان

 

آرمان صائمی

 

*****************

 

اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) – محمد حسین رحیمیان

 

مژده ای ناب تر از ناب به دنیا دادند

خبر از آمدن لیلی دل ها دادند

 

چه مبارک سحری گشت و چه فرخنده شبی

رحمت واسعه را هدیه به زهرا دادند

 

حسن دوم این خانه به دنیا آمد

شکر حق باز ولیعهد به مولا دادند

 

باز زهرا و علی معجزه کردند امروز

بین گهواره عجب معرکه ای جا دادند

 

او همان است که پای عَلَمش روز ازل

آن همه معجزه را یاد مسیحا دادند

 

این چه عشقی است که آرامش عالم را برد

این چه شوری است خدا بر دل شیدا دادند

 

عالَم پیر ! نخور غم که جوانی آمد

ساقیا باده بده عشق جهانی آمد

 

ای دل و دلبر و دلدار سلام آقاجان

حضرت سید و سالار سلام آقاجان

 

بوی سیب حرم کرببلا می آید

تا صدا می زنم هر بار سلام آقاجان

 

دل و دین همه را روی تو نه ، نام  تو برد

یوسف حیدر کرار سلام آقا جان

 

ای وفادارترین عشق اباعبدالله

بهترین مونس و غمخوار سلام آقاجان

 

نا امید آمدم اما تو امیدم دادی

آی مهتاب شب تار سلام آقاجان

 

ای رفیق غم و شادی و من بیچاره

بهترین محرم اسرار سلام آقاجان

 

کرمت سنگ صبور دل ما نوکر هاست

لطف تو بیشتر از لطف پدر مادرهاست

 

آتش عشق تو از عالم ذر روشن بود

دست هر کس که کسی بود برین دامن بود

 

نه زمین بود نه لوح و نه قلم بود ولی

نام زیبای تو در عرش طنین افکن بود

 

چشم واکردی و دادند به فطرس پر و بال

اولین کار تو تقدیر عوض کردن بود

 

روز محشر چه جوابی به ابالفضل دهد

آن که با گریه کن مجلس تو دشمن بود

 

وقت مردن مدد حضرت زهرا گیرد

دست آن بنده که مشهور به سینه زن بود

 

جاودانه است کسی که شده مست جامت

مرده آن است که یکبار نبرده نامت

 

تو شدی شاه و چه خوب است که رعیت هستیم

در کرم خانه تو صاحب عزت هستیم

 

از خدا ما چه بخواهیم ازین بالاتر

سالیانی است که جارو کش هیئت هستیم

 

خوب و بد بودن ما ربط ندارد به کسی

هر چه هستیم سر سفره حضرت هستیم

 

می خورد غبطه به ما زاهد سجاده نشین

تا که با نام تو مشغول عبادت هستیم

 

روی ما هیچ دری بسته نگردد هرگز

تا که پشت درِ این بیت کرامت هستیم

 

کوله بار گنه از شانه ما بردارند

در همان ثانیه که زیر علامت هستیم

 

رحمت حضرت حق باد برین چشمه نور

ما کجا این همه خیر ، این همه عشق ، این همه شور

 

هر نفس اهل مناجات صدایت کردند

عرشیان سجده به ایوان طلایت کردند

 

هر کجا تا که شنیدند بهشت ، عشاقت

هوس علقمه و کرببلایت کردند

 

به خدا ظرفیت معجزه کردن دارند

آن جماعت که جوانی به فدایت کردند

 

سال ها پیش تر از آمدنت روی زمین

انبیا تک تکشان گریه برایت کردند

 

عرش هم کرببلا گشته ، ملائک از بس

گریه با فاطمه بر راس جدایت کردند

 

نه شدی غسل و کفن ، نه بدنت شد تشییع

تن بی سر ! ته گودال رهایت کردند

 

یک تنه فاطمه شد گریه کن و سینه زنت

?غسلت از خون گلو ، خاک بیابان کفنت ?

 

محمد حسین رحیمیان

 

*****************

 

اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) – سید پوریا هاشمی

 

هرکسی دنبال دنیا رفت عزت را ندید

هرکسی با عشق بد تا کرد جنت را ندید

 

ساقه های عرش شاهدهای این حرف من اند

چشم هرکس خورد بر نور تو ظلمت را ندید

 

در زدیم و دستی آمد روزی ما را رساند

سائل اینجا لحظه ای رنگ خجالت را ندید

 

لطف شان حتی به یک تبعید رفته میرسد

مثل فطرس هیچ کس اینقدر رحمت را ندید

 

هر نفس پشت نفس مقروض اربابم ولی

این بدهکار از طلبکارش شکایت را ندید

 

هر سری بر دامنت آمد سعادتمند شد

هر سری محروم فیض ات شد سعادت را ندید

 

ما به پابوس شبیر از پیش شبّر آمدیم

با چه شوقی از برادر به برادر آمدیم

 

تو می آیی و به محض آمدن گل میکنی

کربلا را تا ابد میخانه ی کل میکنی

 

از همین گهواره چشمانت به زهرا خیره شد

از همین آغاز بر زهرا توسل میکنی

 

در قنوتت ذکر پشت ذکر بالا میرود

دستهایت را به سمت آسمان پل میکنی

 

بین دو انگشت تو جایی به ما هم میرسد؟

پس بهشتی بودن ما را تقبل میکنی؟

 

پنجمین خورشید دنیایی و با این آمدن

پنج ضلع نور را رو به تکامل میکنی

 

ساکتی انگار نه انگار اصلا تشنه ای

شیر مادر خشک شد اما تحمل میکنی

 

معنی یک روح مانده در دو پیکر میشوی

آخرش سیراب انگشت پیمبر میشوی

 

شب رسیده وقت تاریکی است ماهت را بده

یک کم از لطف های دل بخواهت را بده

 

راه دوری آمدم از ری مزاحم میشوم

خسته ام آواره ام لطف پناهت را بده

 

گر بنا داری بیایی و خریدارم شوی

زودتر از لحظه ی موعود چاهت را بده

 

خودنمایی کردن من را ریا هرگز نبین

گوشه چشمی از تو میخواهم! نگاهت را بده

 

آمدم مثل رسول ترک آقایی کنم

فرصت نوکر شدن در خیمه گاهت را بده

 

سال ها شعبان به شعبان زیر دِینت رفته ام

روزی سال گدای رو سیاهت را بده

 

خوشه ای انگور داد و از تو باغش را گرفت

شیخ جعفر شد کسی که از شما حلوا گرفت

 

عرش را دیدیم ما در آسمان کربلا

پس سر ما خاک شد بر آستان کربلا

 

پیش ما اوقات شرعی از اذان مأذنه است

گوش را دادیم تنها به اذان کربلا

 

در قیامت میزبانی میکند از کل خلق

هرکسی که بود یک شب میهمان کربلا

 

از زمین و آسمان آتش ببارد باک نیست

ما همه هستیم یک یک در امان کربلا

 

از جوان و پیر وقتی نذر گنبد میشویم

اسم مان هم میشود پیر و جوان کربلا

 

چشم ما هر شب برایش میشود نهر فرات

گریه پشت گریه پای داستان کربلا

 

تو به دنیا آمدی پیغمبر ما گریه کرد

روضه گودال را تا خواند زهرا گریه کرد

 

جبرئیل آمد خبر آورد بلوا میشود

بر سر پیراهنی بد جور دعوا میشود

 

آنقدر نیزه می آید آنقدرها میرود

تا تن آقا شبیه یک معما میشود

 

یا غیاث المستغیثین روی لب می آورد

در جوابش تیر بین حلق او جا میشود

 

یک طرف با سنگ یا با چوب زخمش میزنند

یک طرف هم باز قد خواهری تا میشود....

 

سید پوریا هاشمی